۱۳۹۲ شهریور ۳۰, شنبه

داستان سکس با مادر


من فرهاد هستم ميخوام داستان خودم رو براتون بنويسم همين اول بگم که اين داستان در مورد سکس با محارم هستش اگر خوشتون نمياد خواهشن نخون تا لازم نباشه تو نظراتتون حرفهاي زشت و رکيک بزنيد اصراري به واقعيت يا دروغ بودنش ندارم هر طور که تمايل داريد در موردش قضاوت بکنين
من الان نزديک به بيست سالم هستش اين قضيه برمگيره به چند سال بيش من فرزند بزرگ خانواده کم جمعيتمون هستم يه برادر هفت ساله يه پدر 40ساله دارم و يه مادر که الان 38 سالشون هستش
مادر من يه فرد تحصيل کرده و از يه خانواده فرهنگي هستش و پدر من هم تحصيل کرده ولي از يه خانواده بازاري از نظر مالي هم متوسط رو به بالا هستيم
از بچگي ورزش کردم به اصرار مادرم شنا ولي بعد از مدتي به خواست پدرم ورزش رزمي و ووشو رو انتخاب کردم مادرم من رو يه باشگاه در اطراف خونمون که بچه هاي اعيون و مرفه اي بودند ثبت نام کرد ولي بعد از چند سال پدرم بدون اطلاع مادرم من رو به يه باشگاه از جنوب شهر بردش برعکس مادرم ميخواست من با تمام اقشار جامعه در ارتباط باشم
از همون بچگي هم پدرم و هم مادرم به تغذيه من خوب ميرسيدن به همين خاطر قد بلند و وزني متناسب دارم حدود 185 و 87 کيلو وزن که همش ماهيچه هست
خودم هم اهل مطالعه و کتاب خوندن هستم با اين همه به خاطر دوستان هم باشگاهيم در جنوب شهر دايره لغاتم از ايرج ميرزا تا دهخدا گسترده شده
بسيار خوب معاشرت ميکنم و دوستان خوبي هم دارم
اينها رو گفتم تا شناخت بهتري نصبت به من داشته باشيد
و اما اصل داستان
من و مادرم به ندرت با هم بيرون ميريم و قدم ميزنيم ولي يه روز به خواهش يکي دوتا از دوستانش من و اون و دوستانش با هم به يه پاساژ رفتيم مادرم يه خانوم با قدي متوسط و لاغر اندام بسيار سفيد رو و با چشمهاي عسلي هستش به پوست و بدنش خيلي ميرسه دستي هم در ارايشگري داره ولي خودش رو خيلي مليح و ملايم ارايش ميکنه وقتي داخل پاساز شديم دست مادرم رو گرفتم دوستانش پشت سر ما بودند نميدونم چرا ولي وقتي من و مادرم داخل شديم شروع کردن به پچ پچ و خنددين من حواسم به اونها نبودش ولي مادرم هي بهشون ميگگفت زشته، ميشنوه،خجالت بکشين ولي اونها هي اروم و موذيانه ميخنددين کمي بعد متوجه شدم دارند به مادرم تيکه ميندازم اصلا بهت نميداد اين غول بيابوني بچت باشه و بيشتر به برادر خواهر ميخورين
واقعا هم راست ميگفتند مادرم خيلي جوون بودش و خوب مونده بود و خيلي هم زيبا اون روز من کمي ته ريش گزاشته بودم مد بودش...وقتي براي خريد کنار يه شال فروشي ايستادم مادرم نظر منو در مورد يه شال پرسيد خيلي شلوغ بود فروشنده بي هوا گفت خانوم خيلي به شما مياد رنگش عاليه و بعد رو به من کرد و گفت: خانوم خوش سليقه اي داريد قيمتش هم مناسبه و از اين مزخرفاتي پاچه خواري که همه فروشندها ميگن ماردم سرخ سرخ شده بودش و من هم دست کمي از اون نداشتم فروشنده اصلا حواسش به ما نبود و مثل يه ضبط صوت که به هر مشتري ميرسه اين حرف رو ميزنه همون حرفها رو به ما زد با اونکه ريش داشتم و مادرم هم خيلي جوون به نظر ميرسيد ولي نه ديگه تا اين حد حالا خودتون تجسم کنيند که دو تا دوست مامانم با شنيدن اين حرف چه سوژه خنده اي گير نياوردن ...
خودتون رو يه لحظه جاي من فرض کنيد نميدونستم چي بگم تا الان تو اين موقعيت با مادرم يا خانواده ام گير نکرده بودم ميخواستم بگم که مرتيکه من پسرش هستم ولي چه فايده بدتر ميشد انگار ميخواستي .... رو هم بزني
براي اينکه بحث عوض بشه رفتم جلوتر و يه تي شرت براي خودم خريدم اصلا دنبال رنگ سايز نبودم فقط ميخواستم کمي از اون محيط دور بشم تو اون سن و سال واقعا دست پاچه و شرمنده بودم به خواهش دوست مامانم رفتم تو اتاق پرو و پوشيدم ميدونستم ميخواد منو بفرسته دنبال نخود سياه که حسابي مامانم رو دست بندازه تي شرت رو پوشيدم و اومدم بيرون يهو متوجه دهان نيمه باز مادرم و دوستانش شدم يه تي شرت سفيد بي مارک بود ولي تعجبشون رو وقتي فهميدم که ديدم يه بدن نماي خيلي چسبون رو پوشيدم از اين تي شرتها متنفر بودم ولي اون روز راه پس پيشي نداشتم فقط ميخواستم زودتر برم خونه به خاطر ورزش و مخصوصا شنا بدن خيلي عالي داشتم زيباييم هم به مادرم رفته بودش از پاساژ اومدم بيرون با دوستان مادرم خداحافظي کردم و سوار ماشين شديم سکوت عجيبي بين ما بودش
يه جورايي ناراحت بودم يه هو از دهنم در رفت و گفتم احمق!!! ماردم نگاهي متعجب به من کرد گفت چي؟؟؟ روم رو طرف مادرم کردم گفتم مردتيکه ديدي چي بهم گفتش ؟ مادرم با لبخند گفت:اخه پسر اين همه ريش گزاشتي براي چي ميخواي بگي بزرگ شدي هرکي باشه اشتباه ميکنه تازه اون هم گناهي نداره سرش شلوغه
ولي حرفش براي من يه زنگ اخطار بود چووووووووووووون پسررررررم داره مرد ميشه و من هم فکر کنم دارم پير ميشم!!! اين حرفها رو با شيريني و شوخ طبعي خاصي گفتش نميدونم ولي فکر کنم دوستاش حسابي باهاش شوخي کردن و يا اينکه از جوون موندنش تعريف کردن نميدونم کدوم يکي از اونها بودش ولي خيلي سر زوق بود
منم رو به مامانم مردم گفتم:مامان پروانه شما حالا حالاااااا يه ملکه زيبا هستي و جوون نميدونم اين ملکه خانوم ميخواد عصاره جاودانگي و جونيش رو با ديگران قسمت بکنه يا مثل جادوگر بدجنس سفيد برفي ميخواد فقط مال خودش باشه
با اين حرفم يخ بينمون آب شد و تا خونه خنديدم و گفتيم شب که خونه رسيديم شادي از چهرمون مشخص بود
پدرم با ديدنمون گفت که انگاري خيلي بهتون خوش گزشته اي کاش اينبار منم با شما بيام جاي خوب ميري ما رو هم ببريد و از اين حرفها
پدرم اسمش حامد هست ديوونه مادرم و عاشقش ولي معتاد به کار اوايل ورزش ميکرد ولي چندين سال هست گزاشته کنار مشروب هم ميخوره به خاطر اين اضافه وزن ناجوري پيدا کرده هرچي مادرم بهش ميگه برات ضرر داره و بايد به خودت برسي گوش نميکنه ادم منضبط و در عين حال خيلي شوخي هستش
شب وقتي تو تخت بودم به ياد حرف اون فروشنده افتادم خندم ميگرفت
نميدونم چطور بايد براتون توضيح بدم انگار بخواي چيزي رو فراموش بکني ولي بدتر از يادت نميره و همش جلو چشمات هستش از نگاه مادرم با اون چشمهاي که برق ميزد وقتي منو تو اون لباس بدن نما ديدش يا حرف اون فروشنده که گفت من شوهرش هستم فکرهاي بدي به ذهنم ميومد و هي به خودم نيشتر ميزدم و از خودم بدم ميومد ولي بعد از چند لحظه دوباره شروع ميشد حس غرور رو وقتي دوستاش در مورد من صحبت ميکردن رو ميتونستم تو چشماش ببينم
به هر زحمتي بودش خوابيدم گفتم فردا صبح که بيدار بشي هيچي يادت نميمونه و همه چي تموم ميشه صبح به زحمت بيدار شدم
ولي برعکس تصورم صبح بدتر شدش به زحمت ميتونستم به مادرم نگاه بکنم پدرم رفته بود سر کار هميشه صبح خيلي زود ميره و برادرم يه گوشه اتاق داشت بازي ميکرد هر وقت نگاش ميکردم ناخوداگاه چشمام به بدنش جزب ميشد مادرم هميشه تو خونه يه لباس راحت و معمولي ميپوشيد(برعکس کساني که ميگن و نميدونم چرا مادرشون با شرت سوتين تو خونه ميچرخه)ولي تو همون لباس ميشد همه اندامش رو ورانداز کرد سينهاي 75 باسن خوش تراش و هيکلي که اصلا نشانه اي از اضافه وزن يا لش بودن توش نيست مادرم يه رقاص ماهر بود و هميشه به خودش و هيکلش ميرسيد واقعا يه خانوم خانه دار و يه همسر و مادر فوق العاده و کامل اون هميشه جلوي ما همينطوري بودش ولي نميدونم چرا اون روز من داشتم با اين ديد بهش نگاه ميکردم داشتم از خودم و رفتارم خسته ميشدم مادرم متوجه رفتار و بي حوصلگيم شده بود اروم اومد کنارم و گفت پسرم اينقدر خودت رو اذيت نکن صبح هم اگر درس بخون بهتره چقدر ميخواي خودت رو اذيت بکني کنکور که اخر دنيا نيستش طبق برنامت پيش برو و يه بوس بهم داد و رفت پيش برادرم
با دستام سرم رو گرفتم داشت منفجر ميشدش بوي عطرش و اون بوسش خيلي حالم رو بدتر کردش هميشه اين جوري بود ولي اون روز مثل هميشه نبودش
بدجور بلند کردم رفتم تو اتاقم پيش خودم گفتم که اگه خودم رو ارضا بکنم بهتره .قبلابه سايتهاي سکسي سر ميزدم ولي نه زياد بيشتر هم خارجي بودش ولي اون روز به سرم زد به يه سايت ايراني سر بزنم سروقت چندتا سايت رفتم همش مزخرف بود تا يه سايت با پدر مادر دار پيدا کردم شروع کردم به ديدن عکساش ولي يهو به قسمت داستانهاش نظرم جلب شد براي اولين بار بود که داستان ميخواستم بخونم يکي از داستانها رو انتخاب کردم خيلي تحريکم کرد نوشته يه خانوم بود که احساش رو در مورد سکس ميگفت اصلا نميدونستم و باور نداشتم که زنها هم از سکس لذت ميبرند و يا اينکه حسي بهش دارند شروع کردم هي داستان خوندن تو اون روز (الان که نگاه ميکنم ميبينم چه داستنهاي بيخود و مزخرفي بود البته به غير از چند تا که بدک نوشته نشده بودند)تا اينکه يه داستان که در مورد سکس با مادر بود رو ديدم اصلا جرات باز کردنش رو نداشتم حسابي داغ بودم ولي سيستم رو خاموش کردم و رفتم دستشويي و خودم رو خالي کردم واقعا وقتي خودت رو خالي ميکني عقلت سر جاش مياد شروع کردم به خوندن درس تا اينکه خوابم برد يهو دديم که مادرم کنارم هستش و شونهام رو گرفته که بيدارم بکنه براي شام
کمي حال هوام بهتر شده بود سر شام بازم زير چشمي مادرم رو ديد ميزدم ولي نه تابلوگي صبح شب موقع خواب باز اون فکرها به سرم هجوم اورد از همه بدتر خوندن اون داستان .دلم رو زدم به دريا و نشستم پشت کامپيوتر يه راست رفتم سراغ اون داستان برعکس بقيه اين يکي خوب نوشته بودش و جالب بود در مورد سکس با مادرش و مراحلش ميگفت جالبه که اونم قبل از من همين حس رو داشتش ولي بعد خيلي با هم راحت سکس ميکردن بعد از اون شب کارم شده بود که شبها داستانها رو بخونم تا اينکه نظرم به داستانهاي مصور و کميک جلب شدش از بچگي ديوونه اين داستانها بودم ولي تجربه ديدن داستانهاي مصور سکسي رو نداشتم اونجا ميون اون همه داستان چندتا داستان در مورد سکس با مادر بود با خوندن اون داستانها و ديدنشون تصميمم رو گرفتم من بايد با پروانه سکس کنم!!!! واقعا تاثير اين داستانها زياد بودش .ولي چطور؟ درسته مادرم ادم مذهبي نبودش ولي اينجور هم نبود که بخواد براي سکس تن به همچنين کاري بده .اصلا نبود. هر نقشه و فکري که بگين به ذهنم رسيد از قرص خواب تا يهو و بي مقدمه رفتن و سکس کردن ولي اون همش داستان بودش و مزخرف !! تا اينکه خودم تصميم گرفتم يه طرح خوب بياده کنم
پدرم ديگه نه از نظر جسمي و نه از نظر روحي توان سکس و معاشقه رو نداشت خصوصيت رفتاري مادرم رو هم با يکي از خانومهاي اون سايت در ميون گزاشتم و اون گفت مادرت خيلي تشنه و تو اين سن خيلي به سکس احتياج داره ولي پدرت ديگه نميتونه اون رو ارضاء بکنه(مخصوصا با اون شکمش)ولي در مورد هدفم از اين سوال چيزي به اون خانوم نگفتم بعد از اينکه کلي از داستانها و نظرات و مقاله هاي که تو اينترنت در مورد سکس بود رو خوندم يه اشنايي با سکس پيدا کردم فقط مونده بودش تجربش بکنم به هر زحمتي بودش خودم رو به يکي از دوستاي هم باشگاهم که بچه پايين شهر بود چسبوندم و باهاش رفتم و يه کس کرديم سکس اولم با اون جنده براي اولين بار خيلي جالب نبودش کمي قرص خورده بودم و براي دير انزالي ولي يه زن چندش بود .بعدها يه دوست دختر که از من بزرگتر بود و هدفش هم تيغ زدن بود اشنا شدم ميدونستم هدفش چيه ولي منم براي چند بار ميخواستمش... هيکل و بدن رديفي داشتم تو سکس هم مهارت پيدا کردم و خوب ميدونستم با يه خانوم چطور بايد رفتار کرد برعکس اون هم باشگاهيم... به خاطر اين رابطه من با خانومها خيلي خوب بودش .فکر ميکردم اين سکسها نظرم رو در مورد مادرم عوض بکنه و از خير سکس با اون بگزرم ولي اينطور نشد که نشد اصلا هيچکدوم از اونها به ماردم نزديک هم نبودن ولي خوبيش اين بودش که تو سکس خيلي مهارت پيدا کرده بودم ديگه داشت صبرم تموم بايد يه کاري ميکردم اخر تصميم رو گرفتم هر روز لباس هاي تنگتر ميبوشيدم و باز تر و چسبون وقتي که کيرم بلند ميشد براي چند لحظه خودم رو ميزدم به اون راه و طوري که متوجه حضورش نيستم از جلوش رد ميشدم ميدونشتم داره زير چشمي منو نگاه ميکنه در رو باز ميزاشتم و و با شرت جلوي اينه فيگور ميگرفتم وقتي از جلوي در رد ميشد يه لحظه صبر ميکرد و نگام ميکرد يه بعد از ظهر با شرت، خودم رو تو تخت به خواب زدم گوشيم رو زنگ گزاشته بودم و گزاشتمش تو حال وقتي که زنگ زد مادرم اومد تو اتاق که بيدارم کنه ولي من بيدار بودم و اون نميدونست .کيرم سيخ سيخ بودم و نصفش بيرون بودش قبلش موهاي تنم رو زده بودم و حموم رفته بودم واقعا تيکه اي شده بو.دم مادرم اومد داخل يه هووو اروم کشيد بالشت رو صورتم بود و ميتونستم به غير از چهرش بدنش رو ببينم کيرم از شرتم کمي زده بود بيرون من الت بزرگي دارم يه ملحفه تا ساق پاهام بودش مادرم از اتاق بيرون نميرفت من تو خواب کمي خرناس ميکشم و خوابم هم سنگينه و و هيچ کس تو دنيا به اندازه مادرم نميدونست که اگر بخوابم توپ هم کنارم در بکنن بيدار نميشم مادرم ايستاده بود ولي اين بار يه صداي عجيب از دهنش در اومد خيلي اروم يه اوف!!!! نزديکم شد و ملحفه رو کشيد رو م ولي هي جلوم بودش داشت نگاه ميکرد حيف که صورتش رو نميديدم باز يه کلمه ديگه هم اروم گفت:پدرسوخته معلوم نيست به کي رفته؟چه خبره؟بيچاره زنش!!! اين رو با يه خوشي ناز ميگفتش خواسته يا ناخواسته شانس اوردم که بالشت رو صورتم بودش وگرنه تابلو ميشد بيدارم .داشت کيرم ميترکيد هواي اتاق خيلي داغ و سکسي شده بودش ماردم رفت بيرون ولي يکي دوبار ديگه هم اومد تو اتاق رفت زير لب هي غر ميزد انگار اونم به درد من و مشکل من مواجه شده بودش تو اون مدت از بس سکسي و لخت از جلوش رد شده بودم که ميدونستم نظر اون هم در مورد من تعقير کرده مخوصا مادر من که زن داغي بود ولي پدرم ديگه حو.صله سکس رو نداشت تا اينکه به ظاهر بيدار شدم يه گرمکن پوشيدم و رفتم يه دوش بگيرم تو حموم بودم که مادرم گفت حوله تميز داري سوال عجيبي بودش چون من حوله خودم رو داشتم و هميشه تميز بود ولي گفتم نه افتاد پايين کثيف هستش با يه گوشه ديگش تميز ميکنم گفتش نميخواد حوله بابات رو ميارم ميدونستم چي ميخواد .ميخواست منو ديد بزنه صورتش گل انداخته بود سينهاش بزرگ شده بودش رفته بود لباس گشاد تر پوشيده بودش که مشخص نباشه ولي همه بدنش ميگفت که خيلي اون روز عجيب و داغ هستش تو دلش اشوبي به پا کرده بودم شرتم که خيس خيس بود رو پوشيدم و در رو باز کردم و حوله رو ازش گرفتم فکر نکنم تا اون موقع هيکل پسرش رو اون طور ديده بودش يه بدن بي مو و تيکه و کيري که به زحمت تو شرتش جا ميشه صورتم کف الود بود داشتم زير چشمي نگاش ميکردم طوري که انگار نه انگار حواسم بهش هستش اونم براي چند ثانيه از بالا تا پايينم رو ديد زد و نگام کرد و در رو بستم نيم ساعت بعداز حموم اروم اومدم بيرون ديدم تو اتاقش هست چشاش کمي خيس شده ميدونستم داره به چي فکر ميکنه ميدونستم به خاطر اون فکراش دچار عذاب وجدان شده بايد بهش فرصت ميدادم از توي اشبزخونه صداش کردم و سراغ شام رو گرفتم فهميد که اومدم بيرون اومدم سمتم و گفت هنوز اماده نکرده نبايد ميزاشتم از گرميش کم بشه با دستام هي شونم رو فشار ميدادم و اخ اوخ ميکردم رفتم تو اتاقم ميدونستم که مياد دنبالم و سوال ميکنه که چرا دارم اه ناله ميکنم و همين کار رو کردش گفتم چند روز بيش يه لگد تو باشگاه به شونم خورده امروز دوبار دوش گرفتم که بهتر بشه خيلي بهتر شده ولي باز درد ميگيره بايد ماساژش بدم ...نزاشت حرفم تموم بشه و شروع کرد به نصحيت که چقدر سر به هوا هستم و به پدرم طعنه ميزد که چرا منو. تو باشگاه رزمي ثبت نام کرده چند بار صدمه ديده بودم و همش اين کارو ميکرد اخر نرم شد و گفت درد ميکنه ؟ با لحن مادرانه و خيلي دلسوزانه .منم گفتم نه دارم ماساژ ميدم بهتر شده بدون مقدمه خودش شروع کرد به ماساز دادن شونه هام لباس تنم بود و نميتونست با اون دستهاي ظريفش شونهام رو ماساژ بده بهم گفت گرم کنت رو در بيارش و منم همين کارو کردم و خوابيدم رو تخت واقعا استاد ماساژ بودش تا الان نشده بود که براي من اين کارو بکنه و لي اون روز ستگ تموم گزاشتش فرداش هم به بهانه شونم رفتم حموم و باز هم برنامه ماساژ شروع شد نميدوني چه لذتي داشتش خيلي باهاش راحت بودم و هي باهاش شوخي ميکردم و ازش تشکر ميکردم تمام شونهام رو حسابي ور ميرفت ولي اون روز با يه شلوارک بودم ازش خواهش کردم که سر شونهام رو از جلو هم ماساژ بده اونم با کمي من من قبول کرد به خاطر اينکه راحت بشه چشام رو بستم از نزديک داشت بدنم رو حس ميکرد در مقايسه با پدرم يه مانکن به تمام معنا بودم سر سينهاي رو اومده شکم شيش تيکه و بدن عضله اي .اون کنارم مينشست ميدونستم زير چشمي به کيرم هم نگاه ميکنه کيرم هم شق شق شده بودش طوري که مثلا نميخوام متوجه نشه خودم رو جمع ميکردم ولي ميدوننستم داره ميبينه و حاليش شده
از اين به بعد ديگه نوبت من بودش ميدونستم ماردم پنج شنبها خيلي به خودش ميرسه و تو اتاق خواب با شرت سوتينش ميچرخه تا براي شب جمعه هر طور که شده پدرم رو تحريک کنه يه باروقتي که کوچيک بودم سرزده رفتم تو اتاقش ولي به خاطر سنم زياد جدي نشد اون روزمن پشت در بودم مييدونستم در رو قفل نميکنه از سوارخ در ديدش زدم باورم نميشد اون روز سوتين نداشتش واقعا محشر بود سينهاي بر اومده ،سينهاي سخ و محشري که اصلا انگار نه انگار دو شکم زاييده!!کسي که ميشه داغيش رو از روي شرت هم حس کرد و باسني که واقعا محشر بودش بايد يه کاري ميکردم ولي نبايد عجله ميکردم بعد از ظهر بود طوري که دارم با گوشي حرف ميزنم و حو.اسم نيست يهو وارد اتاق مامان شدم انگار که برق هر دوي مار و گرفته باشه خشکم زد و نگاش کردم سريع در رو بستم از پشت در من من کنان ازش معذرت خواستم و گوشي رو بهونه کردم اونم خيلي راحت قبول کرد و پزيرفت وقتي از اتاقش اومد بيرون همون لباس خونه رو پوشيده بودش سرم پايين بود و افه ادم شرم سار رو گرفتم با يه حالت شوخي و مادارنه يه شربت برام اوردش و گفت چت شده گفتم که چيزي نيستش پيش مياد چقدر خودت رو ناراحت ميکني ....منم شربت رو ازش گرفتم و با همون لحن گفتم مامان ببخش يه لحظه کب کردم اخه فکر کردم خونه رو اشتباهي اومدم يا دختر همسايه تو اتاق خوابه اون يارو تو پاساژ راست ميگفتت به من مياد که پير مرد باشم بزنم به تخته خيلي خوب موندين اگه رقص اينهمه خوبه برم کلاس رقص ثبت نام کنم با ترش رويي زد به سرم گفت لوس نشو ديگه خجالت بکش اينهمه هم الکي تعريف نکن
ولي بازم ادامه دادم گفتم مامان بابا خيلي اومد خواستگاريت برق زد چشمام و شروع کرد از خواستگاراش و اينکه پدرم پاشنه در رو کنده بود واقعا مادرم زيبا بود و بسيار هم سنگين و خواستني همه جوره همه عاشقش بودند ولي وقتي به زمان حال اشاره ميکرد يه افسوس و يه اه تو حرفاش بود ميدونستم به خاطر کم توجهي پدرم هستش پدرم يه معتاد به کار واقعي بودش خاصيتي بود که از پدربزرگم به ارث برده بود منم در مورد خوش لباسي مادرم گفتم اون هي ميگفت اينهمه تعريف الکي نکن ولي ميدونستم داره چه حالي ميکنه تعريف و تمجيدي که حقش بود پدرم ميکرد و واقعا مادرم بهش احتياج داشتش تو حرفام بهش گفتم که لباس قرمز خيلي بهت ميشينه يهو مکث کرد و دوباره شروع کردم به حرف زدن ولي در مورد چيز ديگه من تو حال بودم و مادرم تو اشبزخونه و همه اين حرفها داشت بين اين دوجا زده ميشد با گفتن اين حرفم کارش رو نيمه کاره ول کردو اومد جلوم نشست گفتش: واقعا قرمز بهم ميادش ؟ منم گفتم اره مگه يادت نيست تو فلان مهموني يا بسان عروسي اون لباس مهموني قرمزت رو پوشيدي چقدر قشنگ شده بودي ؟ مادرم: ولي بابات گفت خيلي بده من به شوخي :شايد نميخواست زنش رو بدزدند!!!! مادرم: اااااااااااههههه شوخي نکن جدي ميگم قرمز مياد؟ من: اره چرا که نه اصلا چه کاريه برو الان بپوشش من بيام ببيينم ماردم يه سري تکون داد و رفت تو اتاق ولي اين بار در رو کامل نبست منم پشت در بودم بدون اينکه داخل رو بينم هي ميگفتم پوشيدي نپوشيدي؟ اونم اخر حوصلش سر رفت گفت بيا تو چقدر بي حوصله هستي
زيب پشت رو نبسته بودش منم رفتم داخل و زيب پشت لباسش رو اروم بستم اهههههه نميدوني چه حالي داشتش هر دوتا جلوي اينه ايستاده بوديم دستم اروم رو گردنش کشيدم به بهانه درست کردن لباسش يه نفسي عميق کشيدش گفت مامان گردند بند کم داري يه گردند بند خودم انتخاب کردم و انداختم به گردنش براي چند ثانيه هر دوتا خيره به اينه بوديم اون يه فرشته واقعي بودش يه ملکه واقعا زيبا
با دستام بازوهاش رو داشتم و اروم طوري که نفسم به لاله گوشش بخوره گفتم مامان تو زيباترين زني هستي که وجود داره خيلي دوستون دارم باشنيدن اين حرفم يه لبخند رو لبش اومد و يهو خودش رو جمع کرد گفت پس از اين به بعد قرمز بپوشم خوب باشه حرف پسرم رو گوش ميکنم ممنون از نظرت و بدون اينکه خودش از من درخواست بکنه از اتاق رفتم بيرون تا لباسش رو عوض بکنه ميدونستم فقط دنبال يه اشاره هستش خيلي داغ و گرم بدنش بود
بعد از اون گاه بيگاه ديدش ميزدم ديگه در اتاقش رو کامل نميبست ديگه اون داشت منو بازي ميداد بياد يه کاري ميکردم رفتم و براش دو دست لباس گرفتم يه لباس شب و يه لباس مهموني که خيلي باز بود بدون و با يه بسته بندي خوب بهش دادم بهم گفت اين چيه گفتم هديه کلي ازم تشکر کرد و هي دنبال مناسبتش ميگشت و بهش گفتم براي هديه دادن که نبايد دنبال مناسبت گشت
لباس مهموني رو بهش دادم که بپوشه نزاشتم لباس شب رو باز بکنه بازم هم پشت در ولي ميدونست که دارم بگي نگينگاش ميکنم رفتم داخل يه رنگ سبز يشمي وااااااااااااااي من با اون که خيلي گرون بودش ولي مامانم که تيکه جواهر شده بودش جلوش خيلي باز بود گفت فکر ميکني براي مهموني اين خوب باشه ؟ بهش گفتم چرا که نه همه تو مهموني اين رو ميبوشن گفتش ولي اونها خيلي جوننتر هست از من گزشته.. ترش کردم گفتم مامان خودت رو تو اينه ببين دلت مياد اين رو بگي
با دستام لباسش رو مرتب ميکردم و حرف ميزدم دستم هي به سينش ميخورد واقعا سفت شده بود و نفس نفس ميزد واقعا مادرم احتياج به اين تعريف و تمجيدي رو داشت که بايد از طرف پدرم دريافت ميکرد يه انرژي و يه حس جووني ميشد تو کلام و رفتارش ديد
از من خواست لباس دومي رو باز بکنم رو لباس شب يه عکس نيمه سکسي بودش گفتم اين رو خودتون بايد بپوشين و خودتون نظر بدين اگر خوشتون اومدش بهم بگين
و رفتم بيرون گفت چه کاري خودت بيا بيين
حرفش نيمه تموم موند چون باز کردش و ديدکه لباس شب هستش
يه لباس شب که با طوري قرمز تنش رو ميبوشوند و شرت و سوتيني که خيلي سکسي بود و بهتر بگم بند بود تا شرت اون رو پوشيد به شوخي از پشت در گفتم خوشتون اومد با خنده گفت پدر سوخته شيطون شدي اين چيه گرفتي؟ اره دستت درد نکنه خيلي قشنگه و با حالت غر و طوري که با خودش هستش گفت :با اونکه به چشم بابات نمياد!!! منم خودم رو نشنيدن زدم
بهش گفتم ماماني ميشه نظرم رو در مورد لباستون بگم به شوخي گفت برو گمشو بي ادب شدي فرهادچته؟ گفتم مامان يه نظر ببينم بدونم چطوره همين نميخواي و ناراحت ميشي مهم نيستش اونم گفت باشه يه لحظه سريع هم برو بيرون و بعد گفت :بيا تو يه پتو دور کمرش پوشيد و گفت بيام تو ديدمش و هي اب دهنم رو قورت ميددام داشتم ميمردم با يه صداب بربده بريده گفتم مامان پروانه ميشه همش رو بينم اخه نصفه نميشه با يه شيطنت خاصي پتو رو باز کرد پتو رو از دستش کشيدم کمي مقاومت کرد ازش خواهش کردم يه چرخي بزنه صورتش حسابي سرخ شده بود يه لبخند و يه قر فر خاصي تو رفتارش بود از اينکه بعد از مدتها داشت نظر يکي ديگه رو جلب ميکرد خيلي راضي بود از رفتارهاي قبليم نشون داده بودم ادم با جنبه اي هستم اعتماد خاصي بينومون بود کيرم داشت ميترکيد مخالفت کرد اخه کونش کاملا مشخص بودش و اگه ميچرخيد حتي ميشد کسش رو هم ديد اون شرت فقط دو تا نخ بيشتر نبود ولي از جلو به خاطر اون حرير پوشيده بود واي از پشت کاملا باز بود گفت فقط يه بار و سريع چرخيد شاکي شدم و گفتم مامان اين که نشد به ادم بر ميخوره من پسرت هستم
گفتت اره ميبينم همه بدنت داره ميلرزه اين حرفها رو با کمي خنده ميگفتش بهش نزديک شدم و بهش چسبيدم گفتم مامان ميخوام ببينم چطور شده اينقدر منفي نباش تقصير خودته ميخواستي مثل بابا مکعب مربع ميشدي با اين حرفها بازوش رو گرفتم و به زحمت(نه با زور)چرخودنمش چيزي که ميديدم باورم نميشد يه باسن تميز و خيلي صاف انگار اکبند اکبند بودش بهش چسبيدم و از پشت بند سوتينش رو گرفتم و گفتم بايد بالاتر بيادش اونم هي نظر ميداد که من ميدونم يا تو و منم ميگفتم من مرد هستم يا شما تو بحر سينش بودم که متوجه شدم باسنش رو داره ميمالونه بهم منم با بي توجهي به اين قضيه فقط در مورد لباس و زيباييش ميگفتم خيلي راحت بوديم کيرم داشت از شق درد پوستش رو جر ميدادش براي اون روز ديگه کافي بود مادرم رو ميشناختم ميدونستم وقتي يه چيزي از حد بگزره و احساس خطر بکنه چقدر اخلاقش بد ميشه کمي ديگه با لباسش ور رفتم و خواستم از جلو لباسش رو ببينم اونم چرخيد و منم هم کمي مثلا مرتب کردم در صورتي که داشتم مشخصا لاس ميزدم ميدونستم داره از شهوت ميميره ولي الان موقعش نبود قبل از اينکه اون بخواد و قضيه لوس بشه از اتاق رفتم بيرون و گفتم مامان خوشحالم که خوشتون اومد رفتم تو اتاقم و کامپيوتر رو ورشن کردم ميدونستم دلش طاقت نمياره و مياد پيشم سايتي که لباس شب و سکسي توش هستش رو پيدا کردم و داشتم نگاه ميکردم لباسش رو عوض کرد و لباس خونه رو پوشيد ولي اينبار يکي دوتنا دکمش رو نبست!!!! از توي حال گفتش فرهاد اين لباسها رو از کجا خريدي اصلا بهت نمياد اينهمه خوش سليقه باشي ميدونستم پدرم صد سال ديگه براي مادرم اين مدل لباس نميخره اصلا تو فاز لباس شب يا مهوني نيست حتي تصور پدرم که بره شرت سوتين براي مامانم بگيره خنده دار بود و ناخودگاه ميخندديم به دروغ گفتم از توي اينترنيت انتخاب کردم ميخحواي ببني اونم سريع اومد توي اتاقم مگه اين سايتيهايي هم هستش و منم براش باز کردم و شروع کرديم ديدين واااااي چه عکسهايي بودش و مثل دوتا طراح لباس در موردشون حرف ميزديم و در مورد اينکه به مامان مياد يا نه بحث ميکرديم تو حرفام ميگفتم مامان اين مثلا به سينه يا اندام شما نمياد يا اينکه اين خيلي پير نشونت ميده و از اين حرفها از اون به بعد واقعا با هم راحت بوديم وقتي بابا خونه نبود (برادرم خيلي کوچيک بودو اکثرا مهد بود)در مورد دوستاش و يا اينکه گزشته حرف ميزديم ولي اينبار راحتر و صميتير يه بار ازش خواستم البوم عکس رو نشنونم بده تو اتاق خواب بابا بودش از دستش گرفتم و روتختشون دراز کشيدم اونم اومد کنار و عکسهاي عروسيش رو ميديدم به هم چسبيده بوديم و در مورد خاطرات حرف ميزديم واقعا مامان براي هر پيشنهاد اماده بودش من همش با شلوارک و بدون تي شرت خونه ميچرخيدم و اونم ديگه اون لباسهاي خونگي هميشگي رو نميپوشيد يه اعتماد محترمي بينمون شکل گرفته بودش تو اين مدت خودم رو يه ادم با جنبه معرفي کرده بودم تو ديدن عکساش در مورد دوست دختر و دوست پسر بودن با بابا ميگفت و اينکه چقدر زود ازدواج کرده بعد بهم گفت فرهاد تو دوست دختر داري روم رو ازش برگردوندم و اونم محکم گردنم رو گرفت گفت اي شيطون معلومه که پسر به اين نازي چشم خيليها رو ميگيره حتي دوستاي منو ازش سوال کردم مگه دوستات در موردم چي ميگن طفره ميرفت و من هي اصرار ميکردم و گفت اي کاش پسرت کمي بزرگتر بودش سه شماره مخش رو ميزديم و من هم هي بهشون ميگفتم زشته ميشنوه بده و از اين حرفها
هر دومون کلي خنديديم اخه دوستاش خيلي از مامان سن بالاتر بودن و هي اداي اونها رو در ميومردم طوري که انگار يه پيرزن هستند و من دارم با اونها تو خيابون راه ميرم مامان دلش رو گرفته بود از خنده داشت منفجر ميشد منم خيلي ميخندديم دوباره کنارش خوابيدم
دوباره بهم گفت مهران تو دوست دختر داري گفتم اره داشتم اين رو با حالت تاسف گفتم
گفت داشتي يعني الان نداري گفتم نه تموم شد ماما:مگه بد بودن؟ من:نه خيلي خوب هم بودن خيلي هم ازشون ممنونم ولي نميخواستم با اونها باشم (يه مشت جنده بيشتر نبودن و فاجعه) خليي اروم گفت: رابطه شما جدي هم شدش؟ من: اره جدي ولي نميشد ادامه بدم يه مشکلي دارم
يهو از جا پريد فکر کرد يه ايرادي دارم گفت چطور مگه؟ گفتم با اونها سکس داشتم خيلي هم خوش گزشت ولي نميشه با اون و يا هيچ زن ديگه اي ادامه بدم
رفتم و پشت بهش گوشه تخت نشستم از پشت بغلم کرد انگار يه بغضي داشت گفت : مادر به فدات بشه من رازدارت نباشم کي باشه اگه مشکل يا ايرادي داري بگو اگه شده ببرمت خارج هم درمونت ميکنيم شده خونه زندگي رو بفروشيم گفتم نه مامان اصلا اين حرفها نيستش من از هر مردي که بخواي مردتر هستم
با حالت کلافه گي گفت:پسسسسسسسسسسسس چي؟ سرمر و انداختم پايين گفتم:اخه من تو اونها دنبال يه نفر ميگشتم هر کدوموشون يه تکه از عشقم رو داشتن ولي همه رو يه جا نداشتند ديگه کلافه شدم نميتونم تحمل کنم به شما و بابا نگفتم براي نظام ثبت نام کردم من الان هيجده سالم هستش و ميتونم خودم اين کارو بکنم ميخواستم زودتر به شما بگم چند وقت ديگه امتحانش رو دارم بعد دانشگاه افسري نزاشت حرفم تموم بشه اومد جلوم و دو زانو نشستش داشت از بهت و حيرت ديوونه ميشد بيست دقيقه قبل داشت با پسرش بگو بخند ميکرد و تو تخت راحت خوابيده بودن و الن داشت حرفهاي عجيب از اون ميشنيد
گفت : نظااااااااااااااااااااااااام ميدوني چقدر بابات از نظام بدش مياد بري که چي بشه خوب ميريم خواستگاريش از خداشون هم باشه تو بيجا ميکني بري نظام
و شروع کرد به قربون صدقه از اين حرفها از خيلي وقت پيش اين داستان رو سر هم کرده بودم ميدونستم مامان چقدر از نظامي شدن بدنش مياد حتي نميزاشت از خلبان شدنم تو بچگي بگم
بهم گفت اخه اون دختر کيه که به خاطرش ميخواي اين کارو بکني گفتم مامان عشقمه همه وجودمه ولي نيمشه باهش ازدواج کرد با کلي دختر بودم ولفي اون کجا اين دخترها کجا داشت اشکش در ميود با لحن گريه الود و خسته گفت :اخه اوووون کيه؟ سرش رو گرفتم تو دستام و اروم لبام رو گزاشتم رو لباش و گفتم مامان تو عشق من هستي همه وجودمي به غير از تو به هيچ زن و دختري فکر هم نميکنم حالا فهميدي چرا ميخوام از پيشتون براي هميشه برم؟ خشکش زد بلند شدم و به اتاقم رفتم ...رو تختم دراز کشيدم کمي بعد اون هم پشت سرم اومدش به پشت خوابيده بودم و صورتم رو بالشت بود کنارم رو تخت نشست. گفت:تو هم عشق مني مادر... ولي اخه اينطوري که...... سريع برگشتم نزاشتم جملش تموم بشه محکم لبام رو گزالشتم رو لبش شروع کردم به خوردن لباش و گردنش و همزمان با سينش ور رفتم کمي مقاومت ميکرد ولي ميدونستم تهش دلش ميخواد خلي سريع داغ شد ه بودش از همه هنرم استفاده کردم همزمان هم با سينش و هم با کسش ور ميرفتم سوتين نبوشيده بود و از دستم رو از توي لباسش به سينهاش ميرسوندم تو اين مدت اصلا اين سکسي نداشت بدون اينکه حرفي بزنه لباسش رو در اوودرم و شروع کردم به خوردن سينهاش خيلي داغ و خيلي وحشي اين کارو رميکردم با زبونم با نوک سينش ور ميرفتم ديگه شل شده بودش چشاش بسته بودش و تو حال هواي خودش بودش يه خورده ارومتر شدم ميدونستم ديگه مقاومتي نميکنه همه سينهاش رو تو دهنم ميزاشم واقعا پشم کسش مي ارزيد به اون دخترهايي که باهاشون بودم
اروم رفتم بايينتر از روي شرتش کسش رو ميخورمد کمرش رو هي بالا ميداد ميخواستم ماماني رو کلافه بکنم کسش خيس خيس بود يه شرت صورتي پوشيده بودش يا به خاطر اينکه از دستم نده و يا براي اينکه خيلي حشري شده بود تو اين مدت کاري نکيردش باي ه دستم با سينش ور ميرفتم باور نميکيردم اين زن سينهايي به اين سفتي داشته باشه
اروم شروع کردم به خوردن کسش خيلي با احتياط همونطور که انتظار داشتم يه کس بي مو و تر تميز خيلي نقلي و خوردني و خيلي هم خوش بو و ابدار واقعا محشر بود زبونم رو تو کسش ميچرخوندم و تکون ميدادم مامان کمرش سفت شده بود خيلي سريع و محکم تر کردم ديگه تحمل نداشت هي ميخواست جلوي اه اوفش رو بگيره و بي صدا بمونه با دستاش ملحفه و بالشت رو چنگ ميزند گوشه لبش رو اونقدر محکم گاز ميگرفت که هر لحظه فکر ميکردي الان هستش که خون بياد ولي ديگه طاقت نياورد صبرش تموم شد مثل يه اتشفشان که بعد از مدتها و سرکوب شدن فوران بکنه با دستاش محکم سرم رو گرفت و به سمت کسش فشار داد بلند بلند نفش ميکشد داد ميزد و اه اووووف ميکرد داشت ارگاسم ميشد پاهاش رو به سرم چسبونده بود ميخواست همه سرم رو بکنه تو کسش واقعا از اون زن به اين نحيفي اينهمه قدرت بعيد بود منم دست کمي از اون نداشتم
با يه صدايي که انگار از ته چاه مياد و شبيه نعره بودش ارگاسم شدش
بدنش شل شد و افتاد رو تخت و منم باز شورع کردم به خوردن لباش و سينش چشاش رو بسته بود هنوز براش سخت بود تو چشمام نگاه بکنه منم به شکم خوابوندمش هييييچ مقاومتي نکميرد از پشت شروع کردم به خوردن گردنش و بوسيدشن شرتم رو در اوردم کيرم سيخ سيخ بودش کمي بهتر شده بود اروم کيرم رو به کسش نزديک کردم کمي منقبض شده بود فکر اين رو نميکرد ولي وقتي کله کيرم رو به کسش چسبوندم و کمي ور رفتم پاهاش رو باز کردش کيرم خيلي بزرگ بود ميترسيدم اذيت بشه ولي خودم هم خيلي داغم بود کيرم ر و اروم گزاشتم تو کسش وقتي کله کيرم رفت تو يه اوف سکسي محشر کشيد واقعا داشتم از خود بي خود ميشدم با هر تقه يکم از کيرم تو کسش ميرفت داشت ديوونه ميشدش ميدونستم خيلي داغ کرده و ميخواد هات تر اين سکس رو انجام بدم با دستام کمرش رو بالا اوردم مدل سجده شدش کسش باز باز شده بود کيرم تا دسته تو کسش بود جون يه کس داغ تر تميز و يه خانوم خيلي زيبا کيرم تو کسش بازي ميدادم
الان موقعش بود که بيشتر تقه بزنم مامان خودش مدل سگي شدش با دستام کمرش رو گرفتم تو دستام يه کمر باريک و سينهاي اويزون کيرم تا تخمام تو کسش بود با هرتقه محمکتر ميزدم ديگه صداش در اومد فقط اه اوف و کمي هم جيغ جووووونم خيلي بهم چسبديش کمرش رو محکم گرفته بود يه صداي شالاب شولوب شديد تو اتاق پوشيده بود همه اتاق بوي عرق و بوي کس مامانم رو ميداد کسش حسابي خيس خيس بودش کيرم رو تا دسته تو کسش ميکردم کيرم بزرگ بود وقتي به ته ميرسيد کمي درد داشتش تنها کلمه اي که تو سکس گفت يواشتر بود
منم کمي ارومتر کردمش
مدل رو عوض کردم به دمر خوابدنمدش و ميزاشتم توش خسته بودش اه ناله هاي شهوتي شديديد ميکشيد داشت بيهوش ميشد بيشت دقيقه بود که داشت يه سکس شديد ميکرد کمي ارومتر و يواشتر تو کسش ميکردم ميزاشتم داخل و در ميارودم نگه ميداشتم با اين کارم صداش قطع شدش چشاش رو محکم به هم فشار ميداد و گوشه لبش رو گاز ميگرفت وقتي کيرم به ته کسش ميرسيد يه اهي ميکشيد دستش رو به زحمت رسونده بود به کمرم با فشار دستاش بهم ميفهموند که چقدر دوست داره و با چه شدتي بکنمش
گردنش بالا بالا بود و سرش عقب وقتي که شروع کردم به خودن گردنش يه جيغ کوچيک کشديش وقتي که گردنش رو ميخوردم محکم سرش رو به سرم ميچسبوند با سرعت بيشتر تقه ميزمدم خودم هم داشتم ارضا ميشدم دوياره به شکم خوابوندمش اينبار نشستم رو کمرش کيرم ديگه داشت از دهنش بيرون ميزد کمي درد داشت ولي داشت لذت هم ميبرد هر دوتا داشتيم با صداي بلند اه اوف ميکرديم ابم اومدش و هم زمان اون ارگاسم شد تو بهترين وضعيت.. ابم رو ريختم رو کمرش ديگه خودم هم نايي نداشتم و روش دراز کشيدم
بعد از چند لحظه کنار اومدم بدون اينک نگام کنه از روي تخت بلند شد و رفت حموم ميدونستم بهش خوش گزشته ولي هنوز خجالت ميکشيديم به هم نگاه بکنيم منم لباسم رو پوشيدم و رفتم بيرون از خونه .بعد از نيم ساعت به مامان اس دادم هنوز دارمش بعد از اينهمه مدت: پروانه جونم از اينکه اينهمه به من لطف داشتي ممنون تو واقعا عشق من هستي واقعا بهترين روز زنديگم بود کلمات نميتونه حسي که الان دارم رو بازگو بکنه الان رو ابرها هستم !!
دلم مثل سير سرکه ميجوشيد نميدونستم چي ميخواد جواب بده
بعد از بيست دقيقه يه اس داد شهامت باز کردنش رو نداشتم
بازش کردم:فرهاد عزيزم براي من با اونکه غير منتظره بود ولي خيلي هيجاني و عالي بود هنوز کمي فرصت ميخوام با خودم تنها باشم ولي بهت قول ميدم تا الان چينين لذتي نبرده بودم
وااااي نميدونيد چه حس خوبي بهم دست داد مامان ديگه مال خودم بود تو عمرم پروانه خطابش نکرده بودم و لي از اون روز به بعد اصلا مامان گفتند برام سخت بود
بعد از يه ساعت يه اس ديگه اومد
فرهاد اصلا فکير نميکردم اينهمه ماهر باشي خيلي عرب هستي شيطون
اين اس اخري يعني اينکه همه چي تموم هستش ا
اميدوارم خوشتون بيادش اين داشتان ادمه داره و جرابتر هم ميشه ولي نه يه داستان به اين طولاني ميخواستم شناخت خوبي از من و مادرم پيدا بکنيد اصراري هم به واقعي بودنش ندارم

۲۲ نظر:

  1. با سلام ، هر کسی که شارژ رایگان همراه اول میخواد متنمو تا آخر بخونه و عمل کنه ، واقعیه و مطمئن باشید دروغ نیست و هنوز هم جواب میده و من ندیدم محدودیتی واسه شارژ گرفتن واسش باشه و خودش هم گفته نامحدوده ، من خودم تا حالا تونستم 31968 تومن خط همراه اولمو باهاش شارژ کنم :v ;)

    "تمدید شد"
    سرویس شارژ رایگان همراه اول تمدید شد..

    مراحل گرفتن شارژ رایگان همراه اول:
    1- عدد 1543406811 بفرست به 205025
    2- اس ام اس که اومد نوشته به آهنگ دونه خوش اومدین ، توش یه کد ده رقمی نوشته شده
    3- بعد اون کد ده رقمی رو به دوستان بدین ارسال کنن
    4- بعد ارسال کد شما توسط سه نفر یک اس ام اس میاد ، 1000 رو بفرستین
    5- در این مرحله کد شارژ واستون میاد که میتونین وارد گوشیتون بکنین و باز این روشو برای گرفتن شارژهای بعدی ادامه بدین

    پاسخحذف
  2. دیوس اول اسمت فرهاد بود بعد شدی مهران اخه چه جور فحش ندیم وقتی چرت میگی

    پاسخحذف
  3. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  4. دوست دارم داستانهای سکسی که برادر خواهرشو ابستن میکنه بنویسید

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ننتو خر بگایه باشه بیا من خواهرتو میگام ابستنش میکنم کثافت حرومی

      حذف
  5. آخه لعنتی که مادر شو میکنه..واقعن دنیا با آخر رسیده.....لعنتی فکر اون دنیارو هم کردی ....

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. اگه مادرت واقعا اینقدر سکسیه و حشری خوب می آوردیش مابگاییمش نه اینکه خودت بکنیش لااقل حرمت مادر فرزندی حفظ میشد کلی بدون دغدغه و عذاب وجدان حال هم میکرد نه اینکه خودت بکنی . دیگه اینکارو نکن دیوونهالان هم بهتره ازش دور بشی و تا آخر عمر باهاش چشم در چشم نشی نگران سکسش هم نباش میتونی ببسپاریش به من ننه جنده ات رو خودم حسابی به حس و حالش میارم. طوری می کنمش که هیجان انگیزترین سکس زندگیش باشه تازه یک آبجی یا داداش کوچولو هم برات میکارم

      حذف
  6. آخه لعنتی که مادر شو میکنه..واقعن دنیا با آخر رسیده.....لعنتی فکر اون دنیارو هم کردی ....

    پاسخحذف
  7. آخه لعنتی که مادر شو میکنه..واقعن دنیا با آخر رسیده.....لعنتی فکر اون دنیارو هم کردی ....

    پاسخحذف
  8. خیلی بی اندازه طولانی بود ولی من عاشق همچین افرادی هستم لدت بردم.یه دوست میخام که همیشه از مادرش برام تعریف کنه اینم شماره واتساپ صفر نه یک شیش هشت صفر دو چهار هشت هشت دو 09168024882

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بیا من مادرتو تو رو میکنم بعد بهت تعریف میکنم چکارش کردم راستی دیروز بالای ننت بود خیلی لمشکه پر مو بود ب اون جنده خانم بگو ک بزنه پتاشو .حالت فرقونی ننتو گاییدم ارضا شدی خواهرکسه جلقی .بی ناموس شهوتم حدی داره دیگه خاک تو سراتون ک بخاطر ده دقیقه ک نمیشه همتون خروسی هستین بس ک جلق میزنید این اراجیفو میخونید نخونید بابا یکم غیرتم خوب چیززیه شاشیدم تو اون رگ غیرتتون

      حذف
  9. دمت گرم با داستانت حال کردم همین که خسته کننده نبود و ریز جزییات عالی بود .

    پاسخحذف
  10. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  11. (بهشت زیر پای مادران است)

    پاسخحذف
  12. مادر همون کسی هست که تورادنیا اورده است ای جوان این همه دختر این همه کس توشهر خیابون .مادرتو میکنی .

    پاسخحذف
  13. دوستانی که دنبال خانم جنده میگردن من سراغ دارم اسمش مهین زنگ بزنید جواب نداد شارژ بفرستین اطلاعات بیشتر از خودش بگیرید بیناموس ته مادر جندهام اگه دروغ گفته باشم شبکه های اجتماعیش فعال اینم شمارش، 09359862529 موفق باشین

    پاسخحذف
  14. Titanium Pipe | Shop for Tons of Potatoes - Potatoes
    keyword ford edge titanium 2019 cobalt titanium hoop earrings pipes raft titanium domain titanium build www.tricksterpilgrim.com titanium aura quartz

    پاسخحذف